غرق در خاطرات کودکی
اما
اما راستش
دستانم را که باز می کنم،
مشتم خالی ست.
کوچه ی قدیمی هم دیگر حتی
بوی یاس نمی دهد
خانه ی تنها،
نوای خوش سنتور زمزمه نمی کند.
ما خاطراتمان را میبازیم.
به زمان.
جوانی را میبازیم
شادی را هم
می بازیم به روزهایی که
هرگز از راه نخواهند رسید.
می بازیم به فراموشی.
ای روزگار!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر