درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
در ادامه ی سخنان ماه
به سردرگمی عجیبی رسیدم.
نه می توانستم پرواز کنم،
نه تن به زمین بدهم.
یکجوری معلق میان بودن و نبودن.
در جوی های خنک سرخ و سپید
کودکانه به این و سو و آن سو می پرم.
خوب است
اینک
از آن خویش نیستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر