گفته بودم که پاییز می شود...
حواسم نبود که دیر شده است. زمان از دستم رفته بود. آرام زیر باران راه میرفتم... بهر حال به موقع نمی رسیدم.
زیادی بی سر و صدا بود. سرم را بلند کردم، توی چشم های آسمان خیره شدم و گفتم " یا بذار آفتاب در بیاد یا درست و حسابی ببار.
چند دقیقه بعد موهایم که دزدکی از زیر مقنعه بیرون آمده بود،.خیس شده بود.
حتی برای چند دقیقه هم کافی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر