گلوله ی صدایت
در سرم می پیچد
اعدام می شوم
خیال نکن
که راه گریزی هست.
صبح
دوباره چشم باز می کنم
گلوله را
از سرم بیرون می آورم
نفس می کشم
راه می روم
می خندم
می گریم.
تا شب
که دوباره می میرم.
آرام بخواب
اتفاقی نخواهد افتاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر