هنگام فرونشستن خورشید،
به سوی پنجره می روم
و چشمانم
در آن گودی عمیق نارنجی
گرفتار می شود.
دست خودم نیست.
پرده را کنار می زنم
و پشت شیشه می ایستم
خیره می شوم
و من هم به انتها می رسم.
درآن لحظه که همه چیز به پایان می رسد،
هر روز
هر روز تکرارش می کنم.
هر روز...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر