۱۴۰۳ تیر ۹, شنبه

آنجا که مرده ام

دستم باز است،

افسار شرم را 

دور انداخته ام

ببین که چه گستاخانه 

از عشق خواهم نوشت.

آنسان که لاک پشتی

در آسمان به پرواز درمی آید. 

۱۴۰۳ تیر ۷, پنجشنبه

بگذار اشک 

صحن قلبت را بشوید

آنسان که باران تابستان

سنگفرش کوچه ای قدیمی را. 

۱۴۰۳ تیر ۳, یکشنبه

در دل هیچ

درست زمانی که سرما 

ایستاده در روبرویت 

نعره می کشد،

شعله ای کوچک 

از زیر خاکسترهای ناچیز

سربرمی آورد.

۱۴۰۳ خرداد ۱۸, جمعه

 همینکه پبش از مرگ

دوباره زیستن را آموختم

برایم کافی ست.

مدیون تو ام. 

بر تاول  های زبانم

نام‌ تو

حک شده است.