دستم باز است،
افسار شرم را
دور انداخته ام
ببین که چه گستاخانه
از عشق خواهم نوشت.
آنسان که لاک پشتی
در آسمان به پرواز درمی آید.
درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
دستم باز است،
افسار شرم را
دور انداخته ام
ببین که چه گستاخانه
از عشق خواهم نوشت.
آنسان که لاک پشتی
در آسمان به پرواز درمی آید.
درست زمانی که سرما
ایستاده در روبرویت
نعره می کشد،
شعله ای کوچک
از زیر خاکسترهای ناچیز
سربرمی آورد.