به دیدار بادهای شمال غربی رفتم.
آنسان مادرانه نوازشم کردند که
گویی آغوش او
برای من آفریده شده است.
ما -من و بادهای شمال غربی- بر دامان ارس خفتیم
و گریستیم.
بی محابا
تا سپیده دم.
...
آه ای ارسِ غمگین!
من نیز چون تو
رنج سالیان دراز را
بر چشمان خویش
حمل کرده ام..
و جان سرگردانم
همچون عیسای ناصری
بر فراز کوه های ناکجا
بر صلیب بسته شده است.
زبان تاریخ همین است.
و جغرافیای اندوه این است.
روز رستن
تو مغرورانه سرود می خوانی
و نام هاي بسيار در تو جان می گیرد.
آن روز
ارس زیبای من
مرا به خاطر بیاور!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر