اما بر بال باد سوار شدم
تا شاید از عقوبت خویش
کنده شوم.
تا شاید از عقوبت خویش
کنده شوم.
دیگر خبری از قاصدک ها نیست.
از زمان و مکان بی خبرم
درست مثل تکه یخی که
که از کوه جدا شده
و در دریای فراموشی
شناور است.
از آفتاب گریزانم
و درتکاپوی رسیدن به فصل سرد
عدد ها را مرورمی کنم
خسته ام از آفتاب
گل یخ نجاتم می دهد.
عدد ها را مرورمی کنم
خسته ام از آفتاب
گل یخ نجاتم می دهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر