درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
خواب من باغ شعری بود
شب هنگام
ستاره ها از از گوشه ی آسمان
آویزان شده بودند
و من
در گردابی عمیق گرفتار می شدم
عشق بود، عشق
مهیب و دلهره آور
گویی که در کهکشان بی انتها
ناپدید می شدم.
آدمی در عشق ذوب می شود
آنسان که ستاره ای ناچیز
در پهنه ی تاریکی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر