۱۳۹۷ اسفند ۲۶, یکشنبه

در گوشه ی ابدیت

سپس 
بازگشتم 
و به پشت سرم نگریستم
واژه ها
توی مشت هایم جان گرفتند
باید بنویسم
باید بنویسم
جایی آن دورترها
که نمی دانم کجاست
پروانه ها آواز می خوانند
بیا برویم
مارا پرواز خواهند آموخت
نکند پیش از جنون
بمیریم؟
چشم هایت را ببند
می خواهم هذیان بگویم
کمی دیرتر به دنیا بیا!

کاش عاشق آینه بشوی
من همینجا ایستاده ام.

۱ نظر:

  1. مثل آتش
    كه به دامان نگاه مي افتد
    مثل تند باد سياهي
    كه به كاشانه ي ماه مي افتد
    مثل يك غربت سنگين
    كه بر شانه ي اين بخت سياه مي افتد
    تو بمان !
    تا ببيني كه چسان اشك به راه مي افتد

    پاسخحذف