ما برایِ مرگ زندهایم؛ مرگ هدفِ واقعیِ هستی است؛ شاید بگویید این حقیقتی است پیشِ پا افتاده؛ اما در پارهای اوقات، به وساطتِ زبانِ فرسوده، مفاهیمِ مبتذل محو میشوند و دیگرباره حقیقتِ احیاشده سر بر میآورد. من اکنون در یکی از آن لحظاتیام که به نظرم میآید زندگی مقصودی ندارد مگر مرگ. کاری از ما ساخته نیست. کاری از ما ساخته نیست. کاری از ما ساخته نیست. کاری از ما ساخته نیست. چگونه میتوان عروسکِ خیمهشببازی بود، آویخته به ریسمان؟ به چه حقی چنین به سخره گرفته میشویم...
اوژن یونسکو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر