درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
زمانی فرامی رسد
که آدمی
فرو می ریزد
همچون تجسم پیکری پوسیده
که بر دروازه ی شهر آویزان است.
همچون او...
خیالش
روحش
هستیش
فرو می ریزد.
ناگهان
روزی فرا می رسد
که دیگر هیچ نمانده است.
هیچ
جز مرگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر