سپیده دم
به گنجشککان باغ خیره شدم
باغ کوچک که غمگنانه ویران می نماید
و اندوه من بر شاخه های تنهایش
آویخته است.
گنجشک های خاکستری
با پرهای سرخ روی سینه شان
آیا می فهمند که باغ رفته است؟
نمی دانم
ندانستم.
ندانستم.
من رویای گنجشک ها را نمی شناسم.
فقط
صبح ها به باغ ویران خیره می شوم.
و زمزمه می کنم
بیچاره آنکس که آرزو ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر