۱۴۰۳ بهمن ۱۲, جمعه

همسرایی با آتش

آن شب

در دامنه ی آرارات

آخرین اشک هایی را 

که می توانست از چشمم فرو بریزد،

پاک کردم،

دست بر زانوانم نهادم

و از جا برخاستم. 

اشک تمام شده بود.

و تمام رویاها 

با اشک بر زمین ریخته بود.

تمام.

این "من" تازه 

شبحی ست

که جسمش را 

به خاک سپرده است.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر