هوا
بوی ماه می داد
سپس
تو از گوشه ی آسمان بیرون آمدی
از میان حنجره ام
آوازی اساطیری بیرون خزید
همچون زمزمه ی رودها
می دانستم
آری
همیشه دانسته بودم
که پشت توده ی ابرها
جایی در دور دست
جان پناهی از آن ما
جای گرفته است.
و هرگز ویران نخواهد شد.
...
من به سمت سکوت رانده شده ام
اینک
که حنجره ام از هُرم سوز و گداز
آتش گرفته است،
آوازی از سر بگیر!
پیش از آنکه ویرانی
ما را ببلعد.