۱۴۰۳ آبان ۲۶, شنبه

زمزمه ی قدیمی

هوا 

بوی ماه می داد

سپس

تو از گوشه ی آسمان بیرون آمدی

از میان حنجره ام

آوازی اساطیری بیرون خزید

همچون زمزمه ی رودها

می دانستم

آری

همیشه دانسته بودم

که  پشت توده ی ابرها

جایی در دور دست

جان پناهی از آن ما

جای گرفته است.

و هرگز ویران نخواهد شد.

...  

من به سمت سکوت رانده شده ام

اینک 

که حنجره ام از هُرم سوز و گداز

آتش گرفته است،

آوازی از سر بگیر!

پیش از آنکه ویرانی 

ما را ببلعد.