عجیب است
که قاعده بر جای است.
هر چه دور تر،
نزدیک تر.
چه رسم عجیبی است.
و آدم
این را نمی داند.
و گاهی می داند
و رنج خویش را،
در چشمانش
پاس می دارد.
به آه سردی
و بارانی
آدمی
رنج خویش را
می ستاید.
عشق
گنجی است.
در ویرانه می نشیند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر