دوستی به نقل از عطار و از زبان ابراهیم ادهم نوشته است: «دورِ دور مَرو که مهجور گردی و نزدیکِ نزدیک مَیا که رنجور گردی!»...این سخن، تداعی گرِ شکوهٔ دردناکِ ابن عربی است از آن نورِ ازلی: «نه آنچنان نزدیک که دل آرام گیرد؛ و نه آنچنان دور که رشته های امید بگسلد»... و این هر دو یعنی برزخ که عطار تجویزش می کند و ابن عربی از آن می نالد! چه بپذیریم، چه بنالیم؛ زندگی برزخی است بین دو بیکران؛ حد وسطی میان انجماد و تبخیر؛ تعادلی بین یخ و آتش! نه آنچنان دور از شمع، که نبینی اش و نه آنچنان نزدیک که پَر بسوزانی؛ در هر دو حالت، پروانه نیستی... آنچه دورِ دور شد، یخ است و آنچه نزدیکِ نزدیک رفت، خاکستر!... پروانگی، کیفیتی است بین دیدن و نرسیدن؛ حالتی شبیهِ بوییدن و سرودن...گویا خارج از این بازه، تعاریف دیگری در جریان است و آن تعریفْ هرچه باشد، انسان یا پروانه نیست...
جهان_سین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر