۱۳۹۷ اسفند ۲۶, یکشنبه

فقط چند پاره شعر

ما می گریستیم. 
همچون ابری 
سربرشانه ی آسمان دلتنگ و تاریک
آخر 
ما باریدن را خوب آموخته ایم. 

...
از لابلای برگ ها 
راهم را باز می کنم.
بهار میان باغ می وزد.
و باز می اندیشم. 
به انگشت هایم
به عددها 
به سرزمین خالی 
مشتت هایت را باز کن
بگذار از لای انگشت هات
بنفشه ها 
چکه چکه بریزند. 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر