۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

پیدایی

  "پروانه ای روی شانه" ات نشسته است.  و تو در آرزوی دوباره ی زایش واژگانت ، چشم براه بازگشت پرستوهایی!
در دور دست ها از میان شیارهای رشته کوهی به غایت بلند، آبی روان است. آنجا که در دامنه هایش مانی تعمید داده می شود. و دوشیزه ی روشنی به اغوای دیوان آمده است، زمین نمناک تر است و سپندارمذ در روشنی خیره کننده ی آفتاب غنوده است. و بهمن امشاسپند در ساحل کیانسه به دیدار پیام آور نیکی آمده است، در حالیکه مغان آتشی افرخته اند، من در لابلای خطوط موزون اوستایی به سماع درویشان فراخوانده می شوم.  
     چرخ می خورم بی تابانه. و در لذت سکر آور غزل های مست ،شور می شوم. شیدا می شوم.  
     از دور دست ها پرستویت از را می رسد. غزل غزل واژه از تو فوران می کند. آتشفشانت فعال می شود دوباره. و من در ازدحام  واژگان تو  بارور می شوم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر