۱۳۹۴ فروردین ۲۲, شنبه

گفتگو

        نیمه شبان رفته است. سپیده دمان هم گذشته است. واژه ها از نیمه شبان تا سپیده دمان برای چشم هایت رقصیدند. ای حدا خوان واژه هایم!
    از تو بعید بود که از همچین بزمی جا  بمانی. حال دیگر همه ی واژه ها مرده اند. افسوس!
        در یک خلسه ی ناگهانی به رویای تو می آیم. چشم هایت را برای  دیدن واژه هایم به عاریت می گیرم. حیف که نابینا شده ای.
    واژه ها دیگر نمی رقصند. بهتر است نگاهت را جراحی کنی. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر