۱۳۹۶ دی ۷, پنجشنبه

در گذار از شب

چونان ستارگانِ راه گم کرده 
فرو ریختم. 
از چشم هایم بیرون آمدم. 
و تمام شدم. 

پناه بر پاییز

من بی نام و بی زبان 
به شعر پناه بردم. 
وقتی که درختان سبز نارنج،
حرفی برای گفتن ندارند. 

۱۳۹۶ دی ۶, چهارشنبه

آن روزِ دور

بر گل های دامنم، 
پروانه ای می نشیند. 
رویای دشت های سرزمین روشنی 
بر بال هایش نقش بسته است. 

۱۳۹۶ دی ۴, دوشنبه

می آید

رسیدن فصل ها، 
به تو بستگی دارد. 
من هنوز هم می توانم 
منتطر بمانم. 
آن پاییز را که من می خواهم:  
بادهای شمال غربی  
با مشت هایی پر از باران. 

زمستان را دوست دارم

دلم می خواست 
که عطر این شکوفه ها 
در سرت می پیچید، 
تا می دانستی که اینحا 
زمستان از بهار زیباتر است.

تصویر بهار لیموی چهار فصل- سوم دی ماه یک هزار و سیصد و نود و شش



۱۳۹۶ دی ۲, شنبه

سال های سپید

پاییز رفته بود؛ 
و چشم هایم، 
در رد سرد برف، 
مدفون می شد. 
و روزها و سال ها
در انتظارِ 
طلوع ستاره ی قطبی 
سپید می شوند. 
سپید می شوند. 

۱۳۹۶ آذر ۲۸, سه‌شنبه

از یاد می رود؟

خواب سپیده دم را می  دیدم. 
خواب عددها را 
که از مدفن خود برخاسته بودند 
و دوباره جلوی چشمانم می رقصیدند. 
دیشب، 
پیش از آنکه به خواب روم، 
انبوهی از شعر را 
در آغوش فشردم. 

۱۳۹۶ آذر ۲۷, دوشنبه

بر مدار تو

جهان را ببین 
که به سمت تو 
سرازیر می شود، 
خیال من است 
که در اقیانوس آرام رویایت، 
به اعماق فرو می رود. 

۱۳۹۶ آذر ۲۵, شنبه

۱۳۹۶ آذر ۲۱, سه‌شنبه

۱۳۹۶ آذر ۲۰, دوشنبه

۱۳۹۶ آذر ۱۹, یکشنبه

جانان

در دست های تو 
اوج می گیرم؛ 
در چشمانت  
 زاده می شوم. 
با نفس هایت  
می رقصم. 
و با سکوتت 
زندگی را  
بدرود می گویم. 

۱۳۹۶ آذر ۱۲, یکشنبه

تو نگذار

من جاری بودم، 
آرام و صبور، 
مثل باران، 
در رگ هایت. 
مگر 
این قصه 
تمام می شود؟!

۱۳۹۶ آذر ۱۱, شنبه

۱۳۹۶ آذر ۱۰, جمعه

فصل نبرد

زمستان از راه رسیده بود. 
سرما سوت می کشید 
رودها از سرما مرده بودند. 
حتی آبشارها هم 
حرفی برای گفتن نداشتند. 
برف می بارید. 
بی وقفه 
مدام.
سرما شعر می‌نوشت. 
این 
مشق تازه ی 
پرنده ی کوچک جنگل بود.