حیرت انگیز است که بشر
پدیده ای به نام خط را
اختراع کرده است.
این خوشبختی بزرگی ست
که من خواندن و نوشتن بلدم.
درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
حیرت انگیز است که بشر
پدیده ای به نام خط را
اختراع کرده است.
این خوشبختی بزرگی ست
که من خواندن و نوشتن بلدم.
دنیا شوخی می کند
با آدم.
بازی اش گرفته.
نمی دانم حالا که می خواهد بگیرد،
چرا می دهد؟!
چگونه می شود دل نبست آخر؟
جراتش را ندارم بگویم
نفرینی در کار نیست.
مثل نوازش سپیده دم
گنجشک های بهار
در شوقم پرواز می کنند
و در امیدهایم دانه می خورند.
شادی
کاش در چشم هایم لانه کند.
واژه فوران می کند
آیا ما بیداریم؟
این زندگی چقدر حقیقت دارد؟
برای من شبیه بازی است.
یا حسی مانند توهم.
انگار همه مرده ایم.
یا شاید هم دنیایی که در خواب می گذرد.
چه کسی از جهان پس از مرگ سخن گفته است؟
چه کسی رنج های آن دنیا را دیده
و آن را توصیف کرده است؟
این زندگی همان رنجی است
که به انسان وعده داده شده است.
من جهان دیگری را
بر خویش متصور نیستم.
ما تکرار مداوم دنیاها را بردوش می کشیم...
آنسان که من در شب غوطه ورم،
چشم هایت در دامنه های البرز
من می دوم...
آهوان
اما می رمند.