۱۳۹۹ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

فصلی که نیست شد

سالی  که گلهایش را از دست داده است، 
چگونه بارانش، بهار را دنیا می آورد؟ 

چه خوب که شب هم وجود دارد

بیدار بودم
درست آن زمان
که دیگر
از این دنیا رفته بودم.
و درست 
در همان تاریک ترین نقطه
به شعله ی دستانت می اندیشیدم.
حتی آن دنیا هم بسیار کوچک است. 

۱۳۹۹ فروردین ۱۸, دوشنبه

شعری به یاد بیاور

ما هم نسل نغمه هایی هستیم
که دیگر کسی آنها را زمزمه نمی کند
چقدر مانده به انقراض ما؟
می خواهم آوازی بخوانیم.
گویی که ابدیت ما  خواهد بود.

۱۳۹۹ فروردین ۱۶, شنبه

در مدار خلسه

آتش هم شعری ست
تپنده و بی قرار
در بی شمار
 صداهای مملو از سکوت
در اعماق جنگل سبز 
وقتی که باران ریز ریز
خاک سرد را می بوسد
وقتی که اندوه 
پیرامون ما می رقصد
آتش هم شعری ست
در یقینی که به تردید نشسته،
در امیدی که در یاءس
 سقوط کرده است،
آتش
آخرین بهانه است.
همچون شعری
 که در خیال می رقصد.




۱۳۹۹ فروردین ۱۴, پنجشنبه

بهتر است گم شویم

باد می وزید 
و لیوان خون می گریست
آهنگی در کار نبود
و من‌ 
وزنی نداشتم
آه شعر جان!
ای آخرین ناجی بشر!
ما را از کدام راه 
به بهشت می رسانی؟