۱۴۰۰ دی ۸, چهارشنبه

اینچنین گذشت

بشر 

رنج های بی پایانش را 

در آغوش می کشد و مي فشارد

گل یخ به دیدارم آمده است

و من می گریم 

چنان که گویی بهار شده است

سرما در آغوشم می کشد.

صدای تار در گوشم می پیچد

"برای کوچه غمگینم "

گویی همه چیز به پایان رسیده است.

همچون قلبی که می میرد.

همچون زمینی که سنگ می شود.

چشمه ای که از حرکت بازمی ایستد.

رویایی که تمام می شود.

چراغی که خاموش می شود.

زمان به پایان می رسد.

شب بی پایان

تمام من 

خلاصه می شود در مشتی واژه 

 فراموش می کنم  گاهی 

که هستم. 

۱۴۰۰ آذر ۲۲, دوشنبه

در دل رویاها

آری!

رفتگر عاشق شده است.

برگ های زرد و نارنجی 

در کوچه ی عشق

می رقصند و می رقصند

 تا انتهای پاییز. 

 تا نهایت عشق