بیچاره واژه
که اسیر انگشتان من شود
درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
بشر
رنج های بی پایانش را
در آغوش می کشد و مي فشارد
گل یخ به دیدارم آمده است
و من می گریم
چنان که گویی بهار شده است
سرما در آغوشم می کشد.
صدای تار در گوشم می پیچد
"برای کوچه غمگینم "
گویی همه چیز به پایان رسیده است.
همچون قلبی که می میرد.
همچون زمینی که سنگ می شود.
چشمه ای که از حرکت بازمی ایستد.
رویایی که تمام می شود.
چراغی که خاموش می شود.
زمان به پایان می رسد.
آری!
رفتگر عاشق شده است.
برگ های زرد و نارنجی
در کوچه ی عشق
می رقصند و می رقصند
تا انتهای پاییز.
تا نهایت عشق