۱۴۰۱ اردیبهشت ۵, دوشنبه

عاقبت به خود گوش می سپاریم

با آنکه از شنیدن قصه ها رنج می بریم

اما خودمان قصه سازهای ماهری هستیم

ماجرای آدمی همین است

هر کدام داستانی بر دوش حمل می کنیم.  

۱۴۰۱ اردیبهشت ۴, یکشنبه

وادی دور دست

اکنون

نیک آگاه است، 

که ما هیچ نیستیم

جز واژه هایی کم و بیش

جز اشعاری پراکنده در گوشه ای

اینک به نبرد برخیز!

آیا یارای سرکشیدن داری؟

توسنی کن!

همچون رعد.

این است پیکار ما.

داستان واژگان.  

۱۴۰۱ اردیبهشت ۳, شنبه

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

هیچ کجا

باد می وزد 

باد 

هو هویی عجیب به راه انداخته است. 

شبیه زمستان های کودکی. 

کاش بارانی درمی گرفت 

و آب تمام کوچه ها را پر می کرد. 

باد آسمان را روی سرش گذاشته است. 

چه بی پرواست. 

می رود 

می آید

آخر

دلم می خواست همراهش می شدم.

می رفتم

اندکی هم اگر می رفتم کافی بود، 

سفر با باد

به ناکجا‌

آخر،

با مای بسته کجا می توان رفت؟! 

۱۴۰۱ فروردین ۲۶, جمعه

پس از سال ها

 غرق در خاطرات کودکی 

اما 

اما راستش 

دستانم را که باز می کنم،

مشتم خالی ست. 

کوچه ی قدیمی هم دیگر حتی

بوی یاس نمی دهد‌ 

خانه ی تنها،

نوای خوش سنتور زمزمه نمی کند. 

ما خاطراتمان را می‌بازیم.

به زمان.

جوانی را می‌بازیم

شادی را هم

می بازیم‌ به روزهایی که

هرگز از راه نخواهند رسید. 

می بازیم به فراموشی. 

ای روزگار!