۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

خیره در چشم هات

هنوز هم فرصتی هست

که در پیچ و خم یک کوچه گم شویم.

شاید بوسه ای بشکفد

شاید لابلای سکوت 

پروانه ای از میان گلویمان پر بکشد

سخنی 

واژه ای بگوییم

بگوییم.

بگو!

تا هنوز ذره ای از قلبمان 

بر جا مانده. 

آه که در پیچ تاب سرگیجه ها

دستانم در دست واژه هاست

همرقصان  منند..

چه سان دلتنگم.


۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

در پیله ی ما

بارها و بارها

نه

اصلا مدام

مدام خود را در یک‌دیگر 

جستجو می کنیم 

در یکدیگر نقب می زنیم

گمان می کنیم 

چیزی از خود در آن دیگری می یابیم. 

تشنگی امان نمی دهد‌ 

نه!

راهی دگر نیست

آرام می شویم. 

واژه 

واژه

همین کافی ست.  

۱۴۰۱ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

.

من هم می دانم
که دلتنگي چیست.
رنج های انسان را می شناسم.

ای روزگار!

دور می ایستیم

و رنج هایمان را نظاره می کنیم. 

حتی گاهی 

در اعماق دردهایمان غرق می شویم

و فراموش می کنیم که  چقدر دشوار است. 

فراموش کرده ایم. 

که درد 

جنس زمختی دارد‌

که بر روح سوهان می کشد. 

ما هر روز آنها را به دوش می کشیم

در آغوش می فشریم

و گویی

زندگی به این کابوس های مدام

عادت دارد‌. 


 

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۶, جمعه

انسان، هیچ کس و همه کس

مرزها

خطوطی زاییده ی توهم بشر. 

چه چیز مرا از انسان آنسوی مرز

متمایز می کند؟

مرزها 

هیچ نیستند 

جز راهی

 برای دور کردن آدم ها

از آدمیت.

آیا می توان مرزی برای حیوانات ترسیم کرد؟

مرزها رسم خودخواهی بشرند. 

راهی برای فریب 

راهی برای  

سقوط .

 آدم

که زاییده ی زمین است

از گوشت خون پدید آمده‌

نه تنها جدا نیستیم

که یکی هستیم. 

یک جان

در بدن های بیشمار. 

آری این است انسان‌! 

بی حد و مرز 

بی تمایز. 

کاش مرزها نبودند‌  

۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

در مرز بی قراری

آه ای ازس !

تو را همچون خواستنی ترین آرزو 

در آغوش می فشردم. 

ای تاریخ جاری 

ای فریادهای بسیار در تو خفته!

آب های خروشانت را بوسه باران می کنم. 

آه ای ارس!

ای شاهد معصوم رنج های بی شمار

ای که شیهه ی اسبان و صدای صدای سم ستوران

در آن بستر ناآرامت  طنین افکنده!

آه 

تو را درآغوش می فشرم 

و از تو دور می شوم‌ 

  اشک هایم در تو جاریست. 

و اینک   از آن توام‌. 

بسیار دوستت می دارم 

بی پروا 

آنچنان 

که در جان منی.