۱۳۹۹ تیر ۸, یکشنبه

فصل عبور

 تب است 
و اندوه سال های سپید بی رمق
انگار سرنوشت این خاک 
با درد سرشته شده است. 
کاش بارانی ببارد. 

روز های ساکت

سپیده دم
گنجشک ها قیام کردند
و خواب مرا ربودند. 
چشم هایم خالی ست
و جز چک چک باران
هیچ چیز پُرش نخواهد کرد. 


۱۳۹۹ تیر ۷, شنبه

روزنه

دلم تنگ  شده است 
برای پرسه در کوچه های سنگفرش 
در دوردست هایی که مرا 
درخود گم می کند. 
با کفش هایی  با بند صورتی.
خیال می کنم
که باید دچار فراموشی شوم.
به آنسوی نبودن
برای پیوستن به ابدیت
اینجا بند بندم  به بند است. 

France- Rouen
september 2019

۱۳۹۹ تیر ۱, یکشنبه

سال های سپید

در خود گم می شویم
آنچنان که دیگر
همدیگر را پیدا نمی کنیم. 
باد می وزد 
 برگ های نازک کاج 
بر زمین نقش می بندد. 
ما هم اینگونه تمام می شویم
با انبوهی از نقش های مانده 
بر دیوارها 
صفحه های سفید و سیاه
واژه های تازه 
حرف های همیشگی
سپس
سال های دور 
بعد ها و بعدها
آیا چیزی به خاطر می آوریم؟‍!


۱۳۹۹ خرداد ۱۵, پنجشنبه

صدای بودن

پیشتر قصه می گفتیم
قصه های سرزمین های دور
سال های دور 
گاهی در گوشه ای از قصه 
جا خوش می کردیم. 
یک گوشه ی دور و تاریک.
‌و نی لبک می نواختیم.
حالا خودمان افسانه شدیم.
تمام داستان لبریز از ماست.