۱۳۹۷ اسفند ۶, دوشنبه

التهاب قلم

مرا با واژه همبازی کن!
چونان نسیم که با قاصدکی
به معاشقه برمی خیزد.
مرا دست مفاهیم بسپار!
ازپیکرهای بی صورت 
می خواهم بگریزم. 

تا نگاه نکنی

سپس 
دانستم که ما
بدون واژه 
می میریم.
بدون واژه و آینه.
آخر توبگو! 
از عمق چشم های خالی
چه بر می خیزد
اگر واژه نباشد؟
و چشم ها
بی آینه
قابی بیش نیستند.
قاب های مرده.

رویایی در سر

به مقابله ام بیا!
چونان آیینه 
در برابر دو چشم
اینگونه به ظهور می رسم.

۱۳۹۷ اسفند ۴, شنبه

زمین در من

پنجره را باز می کنم و رو به باغ می نشینم. هوا هنوز زمستانی است و سوز سردِ کوهستان برف گرفته ی روبرو، زیر پوستم می دود.من همیشه این سرما را دوست داشتم. دلم می خواهد هنوز دوستش می داشتم. سرمایی که با یک خیال گرمم می کرد. سرمایی که خودش به تنهایی، با ظهور گل یخ، در کنار بنفشه های اسفند، آتشی بود که دستانم را به زندگی می کشاند. 
این روزها همه چیز به شکل ساده ای، دیگر خودش نیست. آدم ها خودشان نیستند. زمین غمگین است.  باید راه بروم و فکر کنم. به سال تازه ای که دارد از راه می رسد. به بنفشه ها که می خواهند گل بدهند. به گل یخ که رفته است. به نرگس های روی دیوار. به خاک که دیگر بو ندارد. 

۱۳۹۷ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

پس از تنهایی

گل یخ رفته است 
و برف 
تازه یاد باریدن افتاده
امشب 
کوهستان روبرو
سفید می شود. 
آنجا 
در بلندای کوه 
پر از ردپاهای من می شود.
درست مثل ذهن من
حالا 
آینه ی خیال تو است.

۱۳۹۷ بهمن ۲۹, دوشنبه

آدم های رنگی

جنگل سبز را 
آلودند.
کوهستان روبرو  
هر چند بارانی 
اما سوخته ست. 
این سرزمین مرده. 
بر پیکر بی جان این خاک 
نمی توانم بگریم. 

۱۳۹۷ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

در بیکرانه ی حسرت

از پشت شیشه ی پنجره ی اتاق خالی، 
به حیاط سرما زده خیر شدم. 
برف می بارید. 
زمستان بی قرار است.

برف می بارد

آنجا در میان تیرگی کوه
در غوغای باران
و پچ پچ ابرهایی که
در آغوش جنگل
مستانگی می کردند،
من
 به سرمای سرزمین تو
می اندیشیدم.

۱۳۹۷ بهمن ۱۵, دوشنبه

این رنگ تلخ

به نظرم آمد 
که باران در به در است. 
با وجود این همه درخت
و خاک تشنه 
که آغوش می گشودند 
برای لمس کردنش، 
باران دربه در شده بود. 
انگار مرثیه بود.
برای سرزمینی که سوخته بود. 

۱۳۹۷ بهمن ۱۴, یکشنبه

شبی بی نام و نشان

به خواب تو آمده بودم. 
خوابت ستاره بود. 
یک نقطه ی پر رنگ زیبا
گوشه ی آسمان نقره ای
گوشه ی خوابت نشستم 
و آواز خواندم. 
کهنه بود
لالایی بود.
می بینی؟! 
لالایی خواندم برایت.
گوشه ی خواب روشنت 
خوابم برد.
خواب ستاره می دیدم. 
ستاره بودی.