۱۳۹۶ بهمن ۲۷, جمعه

به روبرو نگاه کن!

از پشت شیشه، 
راستش را بگو! 
چگونه ام؟ 
آن شیشه ی خیس، 
رد اشک هایی تازه را 
بر دوش خود حمل می کند.  

۱۳۹۶ بهمن ۲۵, چهارشنبه

اینگونه ببار

پنجره ی غمگین، 
به کلاغ های کوچک  
خیره می شود‌. 
باران بازی می کنند. 
چشمانم 
پشت شیشه نشسته اند‌؛ 
سهم آنها هم باران است. 

۱۳۹۶ بهمن ۱۵, یکشنبه

خیال هم خوب است

خواب می دیدم 
که از 
کوچه پس کوچه های زمستان 
از راه رسیده ای . 
و دستانت 
بوی واژه می دهد.
خواب می دیدم 
که دلتنگی را 
به رودها سپرده ایم. 
که با هم 
به دیدار گل یخ رفته ایم. 
خواب می دیدم. 

آه این سرزمین مرده!

همچون قطره ای  
که به خاک می رسد، 
می خواستم  
که در تو تمام شوم. 
که جوانه بزنم 
که جاودانه شوم. 
هنوز سرگردانم 
لابلای ابرهای بی باران
سرگردانم. 

۱۳۹۶ بهمن ۱۲, پنجشنبه

فراموش نمی کنم

شادی را با تو یافتم. 
اندک بود. 
اما بود. 
شادی واژه ای بود 
که انگشتان تو 
بر خیال من 
نقش می زدند. 
کوتاه بود 
اما بود. 
شادی با تو تمام شد. 

دلم برای دلت تنگ شده است.

به من 
که نمی بینی ام 
مجال بده! 
بگذار کمی قد بکشم‌. 
آخر هنوز جوانه ام‌. 
دل تو خیلی کوچک است.