درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
۱۳۹۹ آذر ۲۷, پنجشنبه
۱۳۹۹ آذر ۲۳, یکشنبه
در مرداب
آیا هرگز از نبودن خویش هراس داشته ام؟
خودم را در پیش چشمانم به صف می کشم..
من که بیشمار داستان را مدام به دوش می کشم.
به درون نیستی ام
به هستیِ موهوم و گم در تمام این سال ها.
چگونه دست بکشم از وهم خفته در قلبم؟
و با زمی اندیشم
که بی شک هزاران بار مرده ام
و باز برخاسته ام.
در مشتم هیچ نیست.
حتی هراس
حتی اندوه
در قلبم دردی نیست.
در چشم های خشکم
هیچ نگاهی نیست.
سرما شراب است.
گس
سرمای کهنه و کشنده
اندکی از یاد می برم که کیستم.
این منِ مرده!
اشتراک در:
پستها (Atom)