۱۴۰۰ بهمن ۱۱, دوشنبه

تنها یک نقطه

مگر دلی هم مانده بر جا

که چیزی بخواهد

اما

می دانم که هیچکس

نمی تواند آسمان ابدی را

از من بگیرد.

همین آبی  بی پایان 

کافی است. 

۱۴۰۰ بهمن ۸, جمعه

آوازی در یاءس

کنار نام تو

انگشت هایم به خواب می روند

و رویای شعری را می بینند 

که دور عشق می گردد. 


مرده بدم زنده شدم

جانم عریان است

در پیشگاه خیالت

آنسان که قطره بارانی

برگلبرگی نشسته است

در دنیای بی خویشتنی

خویشتنم را 

به آب می سپارم. 

۱۴۰۰ دی ۲۰, دوشنبه

نطق پیش از جلسه

مقامات

البته که دنیای خويش را دارند. دور میز می نشینند و  از پول حرف می زنند. آه! کم  است. کم مانده فکر کنم به نان شب محتاجند‌ طفلک ها.!   

۱۴۰۰ دی ۱۷, جمعه

روزی روزگاری

گویا مدام به دنبال خویش می گردم

در واژه‌ ها ی گم شده

در صداهایی که حتی نیستند، 

در آوازهای کهن فراموش شده

در شعری که بر  کاغذ نمی نشیند.

دلتنگی آزمونی ست گویی

به نوای تاری دلخوشم 

و همین کافی ست.  

لحظه ای برای نبودن

و ما 

در احاطه ی سکوت 

به مرگ تن دادیم.

گویی که از ابتدا 

خود نبودیم. 

 

۱۴۰۰ دی ۱۵, چهارشنبه

غربت ابدی

خواب می دیدم

که بی صورت شده ام. 

سپس گمشدم.

در احاطه ی درختان

در انتهای تاریکی

که به خویشتن نمی رسم.

که در انبوه صداهای مرده 

سایه ی خويش را جستجو می کردم.

اینجا 

زمان هویت خود را 

از دست داده است. 






۱۴۰۰ دی ۱۳, دوشنبه

در پناهگاه

سرم بر تنم سنگین است.

نفس بریده خیالم

ببار باران جان! 

ببار!

خوب آمده ای 

که دشنام تلخ لجن آلود روزگار را 

بشویی.

فریادی دیگر نمانده است؛ 

اینگونه که بغض، 

تمام حجم گلویم رااشغال کرده است. 

هعی روزگار!

راهی نشان بده!


 

 

۱۴۰۰ دی ۱۲, یکشنبه

سوگ خویشتن

برای تمام بوسه هایی که مردند، 

تمام بوسه هایی که گم شدند،

گیسو به باد خواهم داد

سپیده که بدمد

از این جهان خواهم رست.