مرگ
از لای درزهای پنجره
به عشق نگاه می کند.
پوست سیاه شب،
پر از جراحت است.
جنگلی مغموم
از آینه های شکسته.
با واژه هایی که
بر تاریکی نقش بسته اند.
خشکیده،
مرده.
اینسان مرگ نفس می کشد.
درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟