۱۳۹۶ مرداد ۹, دوشنبه

آن شب وحشی

زمین کوچک 
منتظر واژه است 
و اینگونه
کهکشانی زاده نمی شود 
کهکشان راه تو تاریک است  
در من  اما 
ستاره ها گُر می گیرند 
خاکستر می شوم 
خاکستر سرد...
چه خوب چرخ می خورم. 
نسیمِ اندکی کافی است 
که بر بادم دهد. 
باد هجوم می آورد. 
بلندای زمین  می کوبد،
می کوبد بر سرم، 
می‌کوبد روی سینه ام 
خودم را بالا می آورم. 
قلبم لِه می شود. 
بی دلی این است؟ 
دامنِ دشت 
از سکوتِ من لبریز می شود. 
آنسان که دست هایم 
از رنگ تو خالی...
مرگ هجوم می آورد. 
مرگ دلبرانه آواز می خواند. 
من بیدارم. 
خوابم نمی بَرَد  
که لحظه ای 
در اقیانوس بیدار شوم. 
خوابم نمی برد 
که اثیر چشمانت 
مرا از مرگ بکَنَد.
خواب می دیدم که 
که در آغوش مرگ بیدار شده ام. 
و سَرَم، 
اقیانوس دردهای جهان شده است. 
تاریکی گرسنه بود؛ 
گرسنه ی چشم هایم 
چراغانی خیالت بود 
آه! بلعیدش. 
دیگر نمی بینم...
هر آنچه یاد بود، 
باید خوایم  ببرد. 
سَرم  
اقیانوس دردهای جهان است 
مرگ هم زوزه می کشد. 
کوه 
قدم های مرا 
 از خاطر خواهد برد‌. 
کوه 
قدم هایم را بلعیده است 

باید خوابم ببرد. 
می خواهم سقوط کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر