۱۳۹۶ بهمن ۹, دوشنبه

دلتنگی نام و نشان ندارد

گاهی  
از پشت پنجره ای غبار گرفته، 
به دیدنت می نشینم. 
آرام، 
با ضربه های انگشتم، 
بر شیشه می کوبم. 
بی رمقم. 
آنقدر که 
صدای آمدن مرا نمی شنوی. 
می نشینم 
و ازپشت غبار، 
به تو خیره می شوم. 
خیره می مانم. 
تا سپیده دم. 
و تمام...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر