۱۳۹۸ مرداد ۱۴, دوشنبه

خاطره های مرده

من می گریستم
و دخترک
شاخه های سبز رُز را
به سویم تعارف می کرد.
عطسه هایم 
وعده ی پاییز می دادند

هیچ تابستانی
برایم اینهمه مزه ی رنج نداده بود.
انجیرها کالند.
و جیرجیرک ها 
پیش از آواز 
می میرند.
آه که سکوتم 
در بند بند انگشتانم
 ترانه می خوانند!
بیا تماشا کن!
آنگاه مرا از خاطره ها عبور بده‌.
مرا که عصیانگر و رنجور
در انتهای خویشتن
کَم شده ام
و گم می شوم.
انگار کن
که زنی جامانده 
 در سیاره ای دیگر...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر