از پشت پنجره
به تماشای کوهستان می نشینم.
بارانی در کار نیست.
تاریکی ست
تاریکی
ما از گرداب هیچ
کِی توانیم گریخت آخر؟
شکوفه های صورتی سیب
پژمرده می شوند.
و من در پشت پنجره ی بسته
پناه می گیرم
چشمان کم سویم
واژه ها را می چشند
و در امتداد تاریخ
گم می شوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر