۱۳۹۸ آذر ۵, سه‌شنبه

خاطراتی که گم کردم

شهر سُربی تو؛ 
آه کبوتران چه غمگین بودند.
دلم
 برای این خیابان های افسرده 
می سوزد. 
که در دود و آتش سوخته اند.
زیاد دلتنگم
در کوچه های تاریک شهرتو پرسه می زنم.
گربه های کثیف و حتی گرسنه
انگار به همه ی آدم ها مشکوکند.
آه!
سرم را درپالتوی سیاهم فرو می برم.
خاطراتم را
باد سرد
با خود
از این شهر برده است.
دوست تر داشتم.
همیشه.
شهر تو را.
که دیگر
در اشک هایم به یاد می آورمش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر