۱۳۹۸ دی ۲۵, چهارشنبه

در کوره راه تاریخ

بهار 
می خواهد سرک بکشد.
در غوغای زمستان.
وقتی که آه های سرد
سراسر این سرزمین را 
پوشانده اند.
...
زمین خیس است و هوا سرد. ها که می کنیم، بخار از دهان بیرون می آید. یعنی روی کوه برف نشسته.  اینجا دو روز پی در پی باران باریده. امروز آفتاب از پشت ابرها بیرون خزید اما سرما همچنان بر جای ایستاده است. هر روز راهم را کج می کنم و بجای آنکه از راه اصلی به محل کارم برسم، از میان باغ عبور می کنم از لابلای علف های خیس. صبح زود درختان سبز نارنج را و پرنده ها را تماشا می کنم؛ به صدایشان گوش می دهم تا به انتهای باغ برسم. همه ی درخت ها را می شناسم. می دانم کدامشان فریب آفتاب زمستان را می خورد. پارسال درختان بیشتری بودند، امسال فقط چند درخت. دو تا از این درخت های نارنج باز از گلوله های بهارنارنج سفید شده اند. می ایستم کمی تماشایشان می کنم. ناز و نوازششان می کنم. چند پَر از بهارنارنج می چینم توی کف دست هایم می گیرم و بو می کنم. حالا دیگر می دانم بهار که در زمستان می شکفد، نباید روی درخت بماند. با اینحال باز هم دلم نمی آید که بچینمشان. فقط گلبرگ هایش را جدا می کنم. گاهی هم به چای اضافه می کنم که طعم بی نظیری دارد. 
ادبیات سرزمین من، آمیخته است به استعاره و تمثیل و نشانه. شاید سالیان بسیار بگذرد که اسطوره ای،  دوباره به حقیقت بپیوندد. اما  این را می دانم، و باور دارم، زمستان ماندنی نیست. 
همچنان که روشنی، تاریکی را شکست می دهد. 
شاید هم این بهارهای نارنج در این زمستان سرد، امید است. آری! امید که گاهی بهار در زمستان طلوع می کند. 


تصویر بهار نارنج- دی ماه 1398. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر