۱۳۹۸ بهمن ۴, جمعه

رویای نیمه شب

داشتم فکر می کردم که به یک باران تند پر سرو صدا نیاز مندم. باید چیزی را بشوید. نمی دانم اندوه کدام ثانیه را. ولی باید باران می گرفت. مشغول نوشتن بودم که صدایش را شنیدم. خیال کردم اشتباه است. چون صدایش همیشه توی سرم وول می خورد. تمام امروز آفتاب تابید. عجیب بود که بخواهد ببارد. پنجره را باز کردم.
دارد باران می بارد. 
تند و پر سرو صدا
همانطور که باید می بارید. 
خوش باشد قدمش. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر