۱۳۹۹ مهر ۲۷, یکشنبه

فصل اندوه تازه

 زمانی هم فرا می رسد که آدمی دیگر رنج نمی برد. دردهایش را می پذیرد. حتی می بوسدشان. دلتنگی دیگر جانگاه نیست. انگار می شود دلتنگی را در آغوش کشید و با خود به بستر برد.  یا همچون پیرهنی با رنگ های کدر بر تن کرد. دوباره لب هایم پر از آواز است. بی آنکه خودم خودم بدانم این نواها از کجا می آید. انگار حنجره ام را نمی شناسم. حتی چشم هایم پر از قصه شده است. آه امان از پاییز!



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر