۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

چشم شقایق



 نک ناز ز من و نیاز از عشق
قبله منم و نماز از عشق
از لاله نماز صبح خیزد
وز چشم شقایق اشک ریزد
بوی تو تراود از زبانم
ریزد گل یاس از دهانم
خندد در زندگی به رویم
بندد در غم به گفتگویم
ریزد سحر، عطر عشق بر باد
شیرین کند آرزوی فرهاد
آهسته‌ترک، که یار خفته است
ای مرغ! مخوان، بهار خفته است
ای روز! تو را به جان خورشید
ای شام! تو را به جان ناهید
ای تشنه! تو را به آب سوگند
ای عشق! تو را به خواب سوگند
جز عشق دگر سخن مگویید
غیر از گل عاشقی مبویید
هان خسته و مانده در کویر است
آهوی نگاه، اگر اسیر است
زان پیش كه سر بریدش از تن
آبی بدهیدش از دل من
آبی که ز چشم عشق جوشید
آهوی دل منش بنوشید
نوشید صدای عشق را جان
پرواز گرفت به سوی جانان
جانان من، آفتاب فرداست
عشقم نفس صدای دریاست
من آب، ز چشم باغ نوشم
تن را به شب، آفتاب پوشم


شعر از شیخ حسن جوری
دکلمه و آواز :  بیژن کامکار

۱۴۰۳ مهر ۴, چهارشنبه

زمانی برای دیوانگان

گل پاییز  

میراث دار اندوه

سر بزیر و ساکت

در رویای باران

آرمیده در آغوش بادهای شمال غربی

چونان ارواح سرگردان

درست همین‌جاست

و عطر او

مرا به اعماق جنگل مه آلود خواهد برد. 

آنجا زمان از حرکت باز می ایستد. 

و اندکی خواهم آسود. 

آنگاه آتشی باید.    

۱۴۰۳ مهر ۳, سه‌شنبه

تصنیف شبانه

خواب عددها را می دیدم.

پس از سال ها

دوباره به سراغم آمدند. 

و من مدت،هاست،که دیگر 

از عددها عبور کرده ام.

مدت هاست که واژه ها

در جانم ریشه دوانده اند. 

واژه زمزمه ی آتش است 

و لالایی شبانه ی آب

همین مرا کافی ست.    

۱۴۰۳ مهر ۱, یکشنبه

و هنوز زنده ایم

مقدم پاییز را

جز باران نشاید 

خوش بدارد.

آسمان اگر مرده است،

چشمان ما را

به چه کار ساخته اند؟ 

۱۴۰۳ شهریور ۳۱, شنبه

.

خواب ها

خواب ها از من عبور می کنند

و من گمان می کنم که آنها 

از من گریزانند. 

در اعماق تنهایی، 

حرکت قطارها در شب

سکوت غمبار شب را می شکند

گویی که آنها

تنها عابران تاریکی هستند.

در پیشگاه سکوت زانو می زنم

و گرامی اش می دارم


اگر نبود،

ما چه می کردیم،

شب 

و سکوت

آخرین پناهگاه است.