نامش را درخت امید می گذارم.
بلوط است
بلوط هیرکانی
استوار و ماندگار
سال های سال اینجا ایستاده.
و تماشاگر باغ است
درخت
در میراث یادها ریشه دارد.
یادش گرامی
درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
نامش را درخت امید می گذارم.
بلوط است
بلوط هیرکانی
استوار و ماندگار
سال های سال اینجا ایستاده.
و تماشاگر باغ است
درخت
در میراث یادها ریشه دارد.
یادش گرامی
آیا تنها امید نوشتن نیست؟
می خواستم مطمئن شوم
هست.
آخرین پناهگاه همینجاست.
آخرین گوشه ای که می توان
در آن خزید
نوشت
سوگواری کرد
سرزنش کرد
فریاد کشید
حال دل گفت
به زمین و زمان ناسزا گفت
از عشق نوشت
و حتی مرد
آری
این آخرین پناهگاه را
گرامی بدار!
فردا
آری، فردای سرد و تلخ
او را به خاک خواهیم سپرد.
باران می بارد. . یکریز. و فردا هم خواهد بارید. همراه ما خواهد بود. بر خاک سرد فرو خواهد ریخت. و تن بی جان او، با خاک آمیخته خواهد شد. من گمان می کردم که وقتی مرگ از راه می رسد، ناگزیر همه جا را فرا خواهد گرفت. و ما به او تن میدهیم.
حال می بینم که چقدر فاصله دارم از این معنا.
گمان می کنم که فردا بسیار خواهم گریست. و سپس از چشم هایم بیرون خواهم آمد.
باغ چگونه بی او دوام خواهد آورد؟! می میرد. همان باغ که او با خون دل زنده اش کرد.
بهار برای من گل ارغوان نشکفته ای بود که معشوقه ی باغ می نمود.
دیگر، به دیدار ارغوان نخواهم رفت.
دیگر نخواهم رفت.
بهار نيامده تمام شد.
افسوس که تلخ بود.
آنقدر تلخ که آتش نیفروختم
نخواهم افروخت.
مرگ بسیار تلخ است.
نمی دانم آیا او که پرواز کرده است، رنج آدم ها را می بیند..
اما خوب می دانم که او دیگر از رنج های زمین رسته است.
آری رسته است.