۱۴۰۴ فروردین ۲, شنبه

شب مرگ

فردا

آری، فردای سرد و تلخ

او را به خاک خواهیم سپرد.

باران می بارد. . یکریز. و فردا هم خواهد بارید. همراه ما خواهد بود. بر خاک سرد فرو خواهد ریخت. و تن بی جان او، با خاک آمیخته خواهد شد. من گمان می کردم که وقتی مرگ از راه می رسد، ناگزیر همه جا را فرا خواهد گرفت. و ما به او تن می‌دهیم. 

حال می بینم که چقدر فاصله دارم از این معنا. 

گمان می کنم که فردا بسیار خواهم گریست. و سپس از چشم هایم بیرون خواهم آمد. 

باغ چگونه بی او دوام خواهد آورد؟! می میرد. همان باغ که او با خون دل زنده اش کرد.

بهار برای من گل ارغوان نشکفته ای بود که معشوقه ی باغ می نمود. 

 دیگر، به دیدار ارغوان نخواهم رفت.

دیگر نخواهم رفت.

بهار نيامده تمام شد.

افسوس که تلخ بود.

آنقدر تلخ که آتش نیفروختم 

نخواهم افروخت.

مرگ بسیار تلخ است.

نمی دانم آیا او که پرواز کرده است، رنج آدم ها را می بیند..

اما خوب می دانم که  او دیگر از  رنج های زمین رسته است.

آری رسته است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر