۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

چهارپاره

به اندازه ی تمام ترس هایم
کودکی می شوم 
که راهش را گم کرده است.
پرندگان سپید، 
در حالیکه در آسمان سرگردانند،
در جستجوی وطنشان،
به اسارت می روند.
آه که رویای سرخ آزادی
چه دوردست است!
بیا آوازی بخوانیم، 
تا از زنده بگوری عبور کنیم.
اکنون به مرگ نمی اندیشم.
بیا از تاریخ عبور کنیم،
بی آنکه آرزوی در سینه هامان
گلوله باران شده باشد.
می دانم روزی خواهم مرد.
اما 
می خواهم 
پیش از مرگ
یکبار هم که شده
دستان آزادی را در دستانم بفشارم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر