۱۳۹۸ مرداد ۴, جمعه

این داستان مدام تکرار می شود

در سرم صداها هیاهو می کنند. اما من واژه ها را از دست داده ام. به خورشید که افول می کرد، نگاه کردم. چشم های غمگینش سرخ بود. مثل من که خاک تمام وسعت نگاهم را در برگرفته بود. 
از مرگ نوشتن چقدر دشوار است‌.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر