۱۳۹۸ اسفند ۱۰, شنبه

شعری که زندگی است



در رگ اندیشه ات
شب های خواب آلود
رد پای توهم سمجی  است
که همچون حباب های رقصان
نگاهت را به بازی می گیرند
تا سحرگاهان
با اولین خمیازه های خورشید
به ابدیت بپیوندند.
گویی که هرگز نبوده اند.
آنسان که انگار
 بیداری ات ،
همچون سپیدی برف زمستان
از زندگی خالی است.
  خیال می کنی
که سال بی رنگی،   
سرابی است به بزرگی یک اقیانوس،
که هر روز
خوابِ آب می بیند.
صدای گنجشک ها  اما،
خواب تو را می شکند.
و هُرم جریان عجیبی    
که از درون قلبت
بر پوستت می دَوَد
در رگ های اندیشه ات،
بیداری است که جان می گیرد،
این سان که عشق
نقش می بندد بر جان،
بر روح،
بر قلب...
باور پوچ خیال خواب آلود شب ها،
فریب سال های سیاه است.
اما
جوانه های زندگی،
از عشق جان می گیرند.
باور زندگی،
بر یقینِ عشق نشسته است.

بعدا نوشت: نمی دانم این را چه زمانی نوشته ام. اصلا من نوشتمش یا نه؟ بهر حال لای نوشته هایم بود. خوشم آمد. اینجا هم می گذارمش. 
نامش را گذاشتم شعری که زندگی ست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر