۱۳۹۹ اسفند ۸, جمعه

به تلخی صبر

یک مشت ماه

توی صورتم.

ولو می شود.    

خواب می دیدم 

که رها شده ام.

دیگر توان ماندن ندارم.

سکوت تمام حنجره ام را

بلعیده است.

مدت هاست  نخوانده ام.

می خواهم

که تازه ترین شعر

ترانه ی رفتن باشد.

آه اگر تمام شود این داستان بی معنا.

ابرها 

ابرها

چشمانم را با خود می برند.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر