۱۴۰۲ اسفند ۲۶, شنبه

نفسی تا مرگ

آنجا 

در پناهگاه سیاهی

در حالیکه پلک هایم را

با تمام قدرت به هم می فشردم،

واژه هایم را گم کردم.

در انتهای وجودم

در جستجوی قطعه شعری بودم

که هرگز نسروده بودم.

چشمانم نمکزار شده بود.

از پس اینهمه اندوه 

گریزگاهی را می جستم 

کنار قلبم 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر