نه در بیداری بر نسق بیداران
کام بَرَم.
نه تا سپیده دمان
خواب بر چشمانم مهمان شود.
همچون ارواح
بر باد سوارم
و با باران سخن گویم
ای برآمده از سالیان گمشده در تاریخ!
از میان آن خورجین کهنه
واژه بیرون بیاور
واژه
که به نجات ما برخواهد خواست.
درباره : بعد از هزار سال، سرانجام از پیله درآمدم. پروانه ای شده ام با بال های آبی زیبا در دشت جنون. پروازم را زیر باران می بینی؟
نه در بیداری بر نسق بیداران
کام بَرَم.
نه تا سپیده دمان
خواب بر چشمانم مهمان شود.
همچون ارواح
بر باد سوارم
و با باران سخن گویم
ای برآمده از سالیان گمشده در تاریخ!
از میان آن خورجین کهنه
واژه بیرون بیاور
واژه
که به نجات ما برخواهد خواست.
سرانجام باران بر چشممان قدم گذاشت.
آری، زمانش رسیده بود.
کاش آنگونه شوم که در میان آوازش
دوباره در پاییز محو شوم.
من به شیدایی می اندیشم.
چاره ای نیست
جز اینکه بنشینیم
و ماه را تماشا کنیم.
می تواند در دامنه های آرارات باشد
یا حتی
یا حتی زاگرس.
دست در شاخه های بلوط
گویی که گیسوان تاریخند.
اینسان دور از دست.
و همینقدر نزدیک.
سپس
در کنج آسمان
ستاره ای را خواهیم یافت
و در حالی که تاریکی
بر ما مستولی می شود،
آواز محزون اساطیر را
با او
زمزمه خواهیم کرد.
برای ما
تنها همین مرده ریگ باقی مانده است.